بعد ازظهر روزی که امتحان داده بودی ،از مادرت جویای حالت شدم و در جواب حال بد و راضی نبون تو و .....

گفتم خوب پس خوب داده و ایشالا قبوله .....با تعجب با نگاهش ازم پرسید یعنی چی ؟ گفتم یعنی همین

نگران نباش ....شب قبل امتحان بر حسب اتفاق یا شایدم ....من و تو در کنار هم بدون حضور خانواده ،تو به امر

سکوت سیب ترجیح داده بودی در مراسمی که خانواده ات شرکت کرده بودن نباشی و شب تولد من و شب

سرنوشت ساز برای تو ....آن قدر گرم صحبت می شدیم که گاهی یادمان می رفت فردا کنکو ر داری و باید

استحراحت کنی ....صبح تمام سعی ات رو می کردی که نشان دهی اضطرابی نداری و با همراهی من

مخالفت کردی ....برایت دعا کردم و می دانستم می توانی ....

و امروز با  وجود تمام درگیری هایم خوشحالم کردی و امیدوار ....ممنونم .